<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d7895323\x26blogName\x3d%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%81%D8%B1\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dLIGHT\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://hamsaafar.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://hamsaafar.blogspot.com/\x26vt\x3d-7349916076664081182', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>




Previous Posts


Links

Favorite Links

Archives

Support By


همسفر

روزگار غريبي است نازنين

روزگار غريبي است نازنين ! امروز غريبترين صحنه را ديدم گروهبان موتوري نيروي انتظامي با هيكل ورزشكاري مشتي را روانه شكم جواني حدود 26 ساله كرد اين صحنه مرا كه از پشت ميز دفتر كارم نظاره گر بودم ناخودآگاه به محل كشاند مردم تجمع كرده بودند عده اي از ديگري ماجرا را جويا مي شدند ماجرا از اين قرار بود : موتوري نيروي انتظامي از پشت به كاديلاك سفيد جوان برخورد كرد و اين آغاز ماجرا بود راننده جوان پياده شد و بر سر اين تصادف درگيري لفظي بين او و مامور ايجاد شد و مشت مامور سينه مرد جوان را درنورديد ، مثل اينكه مرد جوان مي دانست كه حمله به مامور يونيفورم پوش جرم است و با او به احترام و مدارا برخورد مي كرد ، مادر مرد جوان رسيد و خواست اگر موتور مامور آسيب ديده خسارت را بپردازد و به او التماس مي كرد تا فرزندش را رها كند ، مامور به مردم كه به رفتار او با مرد جوان اعتراض داشتند مي گفت كه من او را از چهارراه فلان تعقيب كردم و او دزد بانك است ! مردي كه قصد داشت غائله را ختم كند به مادر مرد جوان گفت بنشينيد و برويد كه مامور با حمله به طرف مادر او را كنار زد و كنار راننده جوان نشست و در حالي كه چند ضربه از داخل اتومبيل حواله وي مي كرد در اتومبيل را كه مادر بي نوا بين آن قرار داشت را بست . گرماي هوا بيداد مي كرد و عرق از سر و روي مادر جاري بود و خانم مسني در تمام ماجرا گروهبان را از فحشهاي آبدار خود بي بهره نگذاشت و مردم ما كه عاشق صحنه هاي اكشن هستند تماشاگران صحنه درام بردن مرد جوان بودند /. پ. ن : فرداي آن روز مادر براي تشكر از اهالي به محل درگيري آمده بود و گفت كمي دورتر از محل گروهبان با عذر خواهي و اظهار ندامت از اتومبيل پياده شد و مادر چاره اي جز پذيرش عذرخواهي وي نداشته است.

Labels:


Referring Sites

referer referrer referers referrers http_referer
©2004-2012 Hamsaafar - Weblog - All Rights Reserved