<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d7895323\x26blogName\x3d%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%81%D8%B1\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dLIGHT\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://hamsaafar.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://hamsaafar.blogspot.com/\x26vt\x3d-7349916076664081182', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>




Previous Posts


Links

Favorite Links

Archives

Support By


همسفر

روتا ویروس

یه مهمونی دعوت بودیم که سرماخوردگی آنی اجازه نداد بریم دیروز که برای ویزیت به بیمارستان مفیدرفتیم جمعیت زیادی از بچه ها رو اونجا دیدیم که یا اسهال استفراغ داشتند یا سرما خورده بودند و خیلی های دیگر هم مشکلات بدتر از اینها که حتی نیاز به جراحی داشتند و پدر مادرهای که نگران و هراسان به این سو و آن سو می دویدند نمی دونم ! حتما می دونید که بیمارستان مفید که یه کمی پایین تر از میرداماد هست مخصوص کودکانه و کلا به بچه های کمتر از 14 سال سرویس می ده ، خودم هم که بچه بودم موقع مریضی مشتری بیمارستان مفید بودم البته اونموقع ها خیلی تمیز تر از الانش بود که بوی سیگار و هوای نامطبوعش حال آدم رو بهم می زد ! √ در کشورهای جهان سومی یا به نوعی در حال توسعه مثل ما داشتن محیطی که از لحاظ خدمات بهداشتی و درمانی قابل اعتماد باشد آرزویی دیرینه است همین که به عنوان یک شهروند در مواقع نیاز مثل همین الان که برای نازگلم احتیاج به حداقل یک بیمارستان یا درمانگاه خصوصی تمیز یا دکتری قابل اعتماد دارم و پیدا نمی کنم احساس ناخوشایندی است . √ پزشکان به خصوص متخصصین کودکان دارای ژستی مخصوص به خود هستند که باعث می شه بیمار با اونها احساس راحتی نکنه و نسخه هایی هم که برای بیمار می پیچند صددرصد با هم متفاوت و هیچ فایده ای هم نداره ( دل پری از دکترها دارم با این جوانهای بی تجربه که اسمشان را دکتر گذاشتند ) ، بی خود نیست که همیشه یک دکتر معروف تر از دیگران است . √ شنیدم که بیماری جدیدی که اومده اسمش آنفولانزای پاکستانیه !! که با تب و حالت تهوع و دل پیچه و اسهال و استفراغ همراهه و حداقل هشت روز ادامه داره ... √ یه خبری بود که سهمیه شیر مهدهای کودک دوباره برقرار شده ، جالبه ! هر از گاهی اخباری در این زمینه منتشر می شه و تصاویری هم تهیه می کنند تا به مردم نشان دهند که به فکر اونها هستند اما خوب می دانیم این فیلمها خیلی وقته که تاریخ مصرفش گذشته !! √ مهدهای کودک از جمله مراکزی هست که از نظر بهداشتی رسیدگی چندانی نمی شه ! کافیه یه بچه بیماری ویروسی داشته باشه تا همه رو مبتلا کنه ! البته مسئولین مهدکودک هم چاره ای ندارند و باید وظیفه شان را انجام دهند حالا بچه سالم باشد یا بیمار فرقی نمی کند گرچه احساس مسئولیت می تونه تا حدودی جلوی بعضی مشکلات را بگیره اما ! این والدین هستند که باید موقع بیماری فرزندشان از بردن اونها به مهدکودک خودداری کنند تا دیگران را با مشکل مواجه نکنند .

√ کار خوبی که از طرف بهزیستی مهدکودکها الان دارند انجام می دهند راجع به کنترل تنبلی چشم (آمبلیوبی) در کودکان هست بیماریی که فقط در سن زیر 6 سال قابل درمان است به این ترتیب که اگر بچه ها علائم اون صفحه معروف رو درست نگویند اونها را به چشم پزشک معرفی تا با دستگاه و دقیق تر معاینه شوند . √ چند روز پیش آنی کوچولو وارد پنج سالگی شد که ما اونقدر درگیر مراسم دایی بودیم که فرصت نشد براش سنگ تموم بگذاریم ، یه کیک گرفتیم و مربی مهدکودکش براش میزی درست کرد و فشفشه ( به قول خودش فشفشک ) و کلاه و بادکنک و از این ظروف و لیوان های یک بار مصرف که عکس شخصیتهای کارتونی روش هست هم تهیه کردیم و جشن کوچولویی تو مهدکودکش براش گرفتیم ضمنا چند تا عکس هم ازش گرفتن که احتمالا دوباره یکیش بره رو جلد مجله راه زندگی . √ روتا ویروس و تب ( این دو نوشته را حتما" بخوانید ) . √ بالاخره سریال جواهری در قصر هم تموم شد و در سیستم تهیه و توزیع غیرمجاز اینترنتی ! فیلم دیگری از او را تبلیغ می کنند به نام بانوی انتقامجو که ظاهرا معروف شدن یانگوم هم با این فیلم بوده است !

Labels:

YADDASHT.TK

اون روز موبایلم که زنگ زد ، در حال کج و راست کردن دیش ماهواره رو پشت بوم خونه مادر خانم بودم وسطهای کار بود که پدر خبر داد که من الان اینجام و دایی حالش خوب نیست اگر تونستی خودت رو برسون ! قلبم به تاپ تاپ افتاده بود نمی دونم چند تا چراغ قرمز رو رد کردم تا رسیدم دم در خونش دو تا ماشین کلانتری ایستاده بودند و خیلی بی سر و صدا بود ، وارد که شدم دیدم پدر با یکی از دوستان دایی نشسته اند پدر من رو به دوست داییم معرفی کرد و اون بدون هیچ مقدمه ای گفت : تسلیت می گم .... خشکم زد ، افتادم رو صندلی ، نمی دونستم باید چکار کنم ، گریه کنم ؟ مات مونده بودم ، در حال اسباب کشی بود ، خونش رو فروخته بود و در حال نقل مکان بود ، گفتم کجاست ؟ گفتند تو اتاق رو تخت خواب ، دوستان و همسایه ها که دو روزی ازش خبر نداشتند به آتشنشانی خبر داده بودند و اونها با شکستن قفل خونه وارد شده بودند و اون رو دیده بودند که پاهاش از لبه تخت روی زمینه و خودش رو تختخواب افتاده پزشک قانونی هم با از این مینی بوسهایی که داره که بدون صندلی هست رسید ، دو سه تا سرباز پزشک قانونی هم برانکارد رو تا دم در اتاق که آوردند در رفتند ، سروان کلانتری که اونجا بود هم گفت باید نیروهای زبده برای اینکار تربیت بشوند یکی دو تا از کارکشته هاشون زیپ کیسه سورمه ای رنگی را باز کردند و روی برانکارد گذاشتند و دو نفر دیگه دست و پاشو گرفتند و روی برانکارد گذاشتند چشمهاش باز بود که دلم نیومد همون جور باز بمونه و بستمشون و اون رو به سمت مینی بوس پزشکی قانونی بردیم ، در پشت مینی بوس که باز شد چهار تا جسد دیگه تو همون کیسه های سورمه ای بود که مامور پزشکی قانونی گفت این یکی رو بین اون دو تا جسد آخری بگذاریم ، خلاصه وضعیتی بود ، در حالی که ما در این شهر درندشت زندگی می کنیم عده ای در شهر می گردند و اجساد را جمع آوری می کنند !!!! آخرش هم گفتند بیایید رسید جنازه تون رو بگیرید !!!! و شماره پرونده ای رو دادند که برای پیگیری باید مراجعه می کردیم . √ وقتی زلزله می یاد و یه تکونی به ما می ده ، شبها با بسم اله می خوابیم و از خدا می خواهیم که اگه بازم اومد خدا ما و خانواده مان را محفوظ نگه داره و تا یه مدت اون رو تکرار می کنیم تا فراموشش کنیم ، وقتی یکی از نزدیکانمان فوت می کنه هم همینطوره با خودمان آسمان ریسمان می بافیم و می گوییم مثلا بابام که ناراحتی قلبی داره خدا عاقبتش رو به خیر کنه و فلانی که سنش بالا هست خدا نکنه بلایی سرش بیاد و خودمان را هم از قاعده مستثنی نمی کنیم تا این مساله هم بگذره و فراموشش کنیم ، این حس فراموشی که خدا به ما انسانها داده در خیلی جاها به کمکمان می یاد تا بتونیم فکر بعضی از مصیبتها مثل مرگ رو که به قولی از رگ گردن هم به ما نزدیکتر است ، کمی از خود دور کنیم و بیشتر به زندگی فکر کنیم ، مرگ دیگران رو که می بینیم فکر می کنیم چرا با فلانی قهرم ؟ چرا حرفی زدم که ناراحت بشه ؟ چرا در جایی که می تونستم بر خشمم غلبه کنم ، نکردم و خیلی کارهای دیگری که بعد از انجام آن دچار پشیمانی می شویم اما همین حس فراموشی بعضی جا ها سبب متضرر شدنمان هم می شه و پس از ادغام با احساس تکبر و غرور و ... ما رو بر می گردونه به همون انسان خودخواهی که بودیم ! به همون آدمی که می تونه بهتر از اینی که هست باشه و نمی تونه ! √ قول می دم در پست بعدی از حال و هوای مرگ بیام بیرون . √ برای اونایی که سخته با آدرس فعلی بیان اینجا ، می تونن از لینک http://yaddasht.tk استفاده کنند .

Labels: ,

آخرین نفس

خدا نصیب نکند که بخواهی خبر بد اونهم خبر فوت کسی را مثل فرزند برای مادرش ببرید ، کاری که من در این چند روز گرفتارش بودم مادربزرگ را سوار ماشین کردم و از مسیر بزرگراه آیت اله صدر به سمت جاده لشکرک و میگون حرکت کردیم پیچاپیچ جاده ها را یکی پس از دیگری گذراندیم و در همین حال با مقدمه چینی از بیمارستان و سکته قلبی شروع کردم تا به آخر رسیدم لحظات سختی بود آه هایی که مادربزرگ می کشید جگرم را می سوزاند ، مرتب می گفت : عزیزم ، عزیزم ... وصیت کرده بود درحوالی فشم به خاک بسپاریمش ، عاشق حوالی لواسان و فشم بود عاشق طبیعت و شکار و اینکه دو سه شب با دوستانش کنار رودخانه چادر بزند ، به شکار برود و شب را در قایق بر روی دریاچه سد لتیان به صبح برساند ، ماهی را تازه تازه کباب کند و بخورد ، همیشه لباسهایش مرتب بود ، اتوکشیده و تمیز ، تا چند سال پیش شش ماه اینور بود و شش ما آنور ، اما در این سال اخیر یکسالی می شد که اینجا مانده بود ، عاشق ایران بود گرچه همسرش اروپا را ترجیح می داد حتی تصمیم تجدید فراش هم گرفته بود ، به دوستان نزدیکش گفته بود که دو سال پیش دکترها به او گفته اند تا دو سال دیگر بیشتر زنده نیست ! تا زمان فوتش کلمه ای از ناراحتی قلبی از او نشنیده بودیم ، بعد از فوت که گفتند تنها 10 درصد رگهای قلبش کار می کرده از تعجب داشتم شاخ در می آوردم !! در کنار عزیزترین عزیزانت باشی و از آنها بی خبر ؟!! بعد از فوت که برای خرید قبر رفته بودند اجازه دفن در آن محل را ندادند و گفتند که در این محل فقط بومی ها را دفن می کنند اما وقتی گوشه تراول های سبز را دیدند با گرفتن حدود یک میلیون تومن رضایت دادند که او را در ماوای همیشگی اش به خاک بسپاریم آنهایی که می شناختنش از آدمی با این اوصاف که پیاده روی و رفتن کوه را ترک نکرده بود و یک دفعه کوچ کرده بود انتظار این مسافرت زودهنگام را نداشتند بنگاه داری که امور مالی او را انجام می داد از جمله خرید دو ویلا در لواسان تعریف می کرد که من دخترم که می خواست عروسی کند یک و نیم میلیون تومان به او داد ، یا رستوران داری می گفت به من پیشنهاد داده بود که این جا را هتل بسازیم و این طرف رو رستوران و ... هنگامی هم که برای چسباندن آگهی ترحیمش به اطراف منزلشان رفتم تعجب می کردند یکی شان می گفت همین چند روز پیش بود که کیفش را دستش گرفته بود از این طرف می رفت پایین ، سه چهار کارگر آنجا هم وقتی برای گرفتن اجازه برای چسباندن آگهی ترحیم بر روی شیشه سوپر مارکت به آنها مراجعه کردم آگهی را با تعجب به هم نشان می دادند ... کی فوت کرده ؟ خدا بیامرزدش ... انگار چیزی می خواست بگه که قورتش داد ! گفتم بگو و گفت که سرکه بالزامیک و روغن زیتون های ما رو این می خرید ! حتی روزنامه فروش که پسری چهارده پانزده ساله بود و فکر نمی کردم اجازه بدهد بغض گلویش را گرفته بود ... آری دوستان اکثرمان غافل از اینیم که تنها چیزی که زندگی به ما نمی دهد فرصت است و شاید این نفسی که پایین می رود آخرین نفس باشد .

Labels:

دایی جان بدرود

هنوز نرمی پلکهایش بر روی انگشتانم سنگینی می کند ، هیچگاه فکر نمی کردم شهامت این را داشته باشم تا چشمانی که یک عمر زیبایی ها و زشتی های روزگار را چشیده بر هم ببندم ، انگار جسم سردش هم مقاومت می کرد ، می گفت نبند ! من هنوز هم کارهای نیمه تمام زیادی دارم ، هنوز هم می خواهم از زندگی لذت ببرم ، تو را به تمام خاطرات شیرینی که داشتیم قسم می دهم ... نمی دانم ! کسی که زندگی را با چشمان باز بدرود می گوید چه احساسی داشته و آخرین لحظات را چگونه حس کرده ؟ حس کردن مرگ هنگامی که نفسهای آخر کشیده می شود شاید دردناک ترین و شاید شیرین ترین لحظه برای او باشد ! نفس که به شماره می افتد و احساس مرگ مابین رفتن و ماندن دست و پا می زند و لحظه ای فرا رسیده که فرشته مرگ آغوشش را برای مسافر جدید باز می کند برای هیچکس قابل لمس نیست این عقدی است فقط مابین مسافر و معبود . همیشه بر زندگی اف می گویم به این رنگارنگ ِ پرفریب ، به این پر زرق و برق مزور ، به این گلدان گاهی شاداب و گاه پژمرده ، به این سوال بی جواب ، به این قایق سرگردان ، به این محدود ترین دم هستی و به این بود و نبود آنی . در فرهنگ ما از دست دادن عزیزان مصیبتی بزرگ است و تا سوم و هفتم و چهلم و سال تمام نشود داغ از دست رفته از بین نمی رود و حتی تا سالها ادامه می یابد ، جامعه ایرانی با این عاطفه باورنکردنی که نسبت به خانواده دارد سنگینی این حس دوست داشتنی را مادام العمر همراه دارد . اما فکر می کنم اگر به جای خود را بر روی خاک کشیدن و گل بر سر مالیدن و این فریادهایی که گوش فلک را کر می کند و این به اصطلاح کولی بازی ها و غش و ضعف کردن ها هنگام خاکسپاری ، متانت ، سنگینی و وقار خود را حفظ کنیم و برای روح از دست رفته فاتحه و دعایی بخوانیم ، شاید گوشه ای از این فرهنگ به انحراف کشیده شده را اصلاح کنیم . از فرهنگ غرب همیشه به مراسم خاکسپاریشان غبطه می خورم با اون آرامش و دسیپرینی که داره و قبول مرگ از جانب صاحبین عزا . مرگ عزیزان تلنگری است به احساس حسد و غرور و کینه ورزی که در اعماق سیاهی قلبهایمان است ، ای کاش می شد تمام این سیاهی ها را دور ریخت !! حسّ بخشیدن و دوستی ها را گسترش داد و پهنه قلبها را همچون دریا وسیع نگاه داشت و جز مهر از خود بروز نداد . مرگ ! قبولت دارم چون زندگی ایجاب می کند .

Labels: ,

سرزمین غریب

بعد از وقفه ای کوتاه ، طرح امنیت اجتماعی و تذکر به خانمهایی که حجابشان را رعایت نمی کنند آغاز شده حتی اینبار اعلام کردند که اگر زن همراه شوهرش هم باشه و یکی از مصادیق ! بی حجابی را داشته باشه هم از قاعده مستثنی نیست ! توصیه می کنم خانمها هنگام عبور از میدان های اصلی شهر و مراکز خرید مواظب باشند تا در تور صیادان انتظامی گرفتار نشوند . √ در مرکز خریدی اطراف میدان کاج یک زوج در حال خرید بودند که یک آقای مامور نیروی انتظامی به خانم در مورد بدحجابی تذکر داد که با واکنش شدید همسر خانم مواجه شد در پی این برخورد مامور نیروی انتظامی به او دستبند زد تا او را به کلانتری ببرد ولی مردمی که نظاره گر این صحنه بودند بیکار ننشستند و همگی به مامور حمله ورشدند و طوری او را مورد ضرب و شتم قرار دادند که با آمبولانس روانه بیمارستان شد و خانم و آقا هم به اتفاق صحنه را ترک کردند . √ ایران از نظر اقتصادی سرزمین غریبی است ، شاید شما هم اگر یک شب خوابیدید و صبح بیدار شدید ببینید که وضع مالی تان از این رو به اون رو شده ، برای پولدار شدن در ایران نه به تحصیلات آنچنانی نیاز است نه به آی کیوی بالا فقط باید در موقعیت مناسبی باشید و از اون موقعیت نهایت استفاده رو ببرید . √ دست اندر کاری می گفت کسی که یک تریلی آهن در احتکار داشت و بعد از صعود قیمتها فروخت 500 درصد سود برده . √ برای خرید لباس به فروشگاه … رفتیم ، مشتری های مغازه اکثرا چادری بودند و همسران به اصلاح حزب الهی با ریش های بلندشان در حال رد و بدل کردن تراول و شمارش پول و خرید لباس برای آنها بودند اونهم چه لباسهایی آخرین مد جنیفرلوپز و … ، لباسهایشان از 100 هزارتومان به بالا بود و با ارائه ژورنال لباسهایی با قیمت 350 هزار تومان به بالا هم ارائه می کردند در فروشگاه دیگری فروشنده با یک من ریش اطلاعات جامعی راجع به پرکار ، کم کار ، ساده ، دکلته ، باز ، نیمه باز ، بسته و … لباسها ارائه می داد و لباسهای ژورنالشان هم از 400 هزار تومان به بالا بود . √ ایران اولین مصرف کننده تریاک در دنیاست و مسئولین علت این امر را همسایه بودن با کشورهایی عنوان می کنند که تولید کننده این ماده افیونی هستند ! √ حدود صد دلفین در خلیج فارس مرده اند ، اینکه کشتی ایکس عاملش بوده و تورهای صیادان یا آمریکای جهانخوار مهم نیست ، مهم اینکه که عامل چنین جنایتهایی هیچگاه مجازات نمی شود ... √ حجازی به ظاهر خوش تیپ استقلال رو به قعر جدول کشیده ، بیچاره ! اگر بخواهیم به او لقبی بدهیم شاید بدشانس ترین مربی دنیا بهترین باشه ! √این عروسک گلی هم کار گل منه .

Labels:


Referring Sites

referer referrer referers referrers http_referer
©2004-2012 Hamsaafar - Weblog - All Rights Reserved