<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d7895323\x26blogName\x3d%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%81%D8%B1\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dLIGHT\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://hamsaafar.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://hamsaafar.blogspot.com/\x26vt\x3d-7349916076664081182', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>




Previous Posts


Links

Favorite Links

Archives

Support By


همسفر

YADDASHT.TK

اون روز موبایلم که زنگ زد ، در حال کج و راست کردن دیش ماهواره رو پشت بوم خونه مادر خانم بودم وسطهای کار بود که پدر خبر داد که من الان اینجام و دایی حالش خوب نیست اگر تونستی خودت رو برسون ! قلبم به تاپ تاپ افتاده بود نمی دونم چند تا چراغ قرمز رو رد کردم تا رسیدم دم در خونش دو تا ماشین کلانتری ایستاده بودند و خیلی بی سر و صدا بود ، وارد که شدم دیدم پدر با یکی از دوستان دایی نشسته اند پدر من رو به دوست داییم معرفی کرد و اون بدون هیچ مقدمه ای گفت : تسلیت می گم .... خشکم زد ، افتادم رو صندلی ، نمی دونستم باید چکار کنم ، گریه کنم ؟ مات مونده بودم ، در حال اسباب کشی بود ، خونش رو فروخته بود و در حال نقل مکان بود ، گفتم کجاست ؟ گفتند تو اتاق رو تخت خواب ، دوستان و همسایه ها که دو روزی ازش خبر نداشتند به آتشنشانی خبر داده بودند و اونها با شکستن قفل خونه وارد شده بودند و اون رو دیده بودند که پاهاش از لبه تخت روی زمینه و خودش رو تختخواب افتاده پزشک قانونی هم با از این مینی بوسهایی که داره که بدون صندلی هست رسید ، دو سه تا سرباز پزشک قانونی هم برانکارد رو تا دم در اتاق که آوردند در رفتند ، سروان کلانتری که اونجا بود هم گفت باید نیروهای زبده برای اینکار تربیت بشوند یکی دو تا از کارکشته هاشون زیپ کیسه سورمه ای رنگی را باز کردند و روی برانکارد گذاشتند و دو نفر دیگه دست و پاشو گرفتند و روی برانکارد گذاشتند چشمهاش باز بود که دلم نیومد همون جور باز بمونه و بستمشون و اون رو به سمت مینی بوس پزشکی قانونی بردیم ، در پشت مینی بوس که باز شد چهار تا جسد دیگه تو همون کیسه های سورمه ای بود که مامور پزشکی قانونی گفت این یکی رو بین اون دو تا جسد آخری بگذاریم ، خلاصه وضعیتی بود ، در حالی که ما در این شهر درندشت زندگی می کنیم عده ای در شهر می گردند و اجساد را جمع آوری می کنند !!!! آخرش هم گفتند بیایید رسید جنازه تون رو بگیرید !!!! و شماره پرونده ای رو دادند که برای پیگیری باید مراجعه می کردیم . √ وقتی زلزله می یاد و یه تکونی به ما می ده ، شبها با بسم اله می خوابیم و از خدا می خواهیم که اگه بازم اومد خدا ما و خانواده مان را محفوظ نگه داره و تا یه مدت اون رو تکرار می کنیم تا فراموشش کنیم ، وقتی یکی از نزدیکانمان فوت می کنه هم همینطوره با خودمان آسمان ریسمان می بافیم و می گوییم مثلا بابام که ناراحتی قلبی داره خدا عاقبتش رو به خیر کنه و فلانی که سنش بالا هست خدا نکنه بلایی سرش بیاد و خودمان را هم از قاعده مستثنی نمی کنیم تا این مساله هم بگذره و فراموشش کنیم ، این حس فراموشی که خدا به ما انسانها داده در خیلی جاها به کمکمان می یاد تا بتونیم فکر بعضی از مصیبتها مثل مرگ رو که به قولی از رگ گردن هم به ما نزدیکتر است ، کمی از خود دور کنیم و بیشتر به زندگی فکر کنیم ، مرگ دیگران رو که می بینیم فکر می کنیم چرا با فلانی قهرم ؟ چرا حرفی زدم که ناراحت بشه ؟ چرا در جایی که می تونستم بر خشمم غلبه کنم ، نکردم و خیلی کارهای دیگری که بعد از انجام آن دچار پشیمانی می شویم اما همین حس فراموشی بعضی جا ها سبب متضرر شدنمان هم می شه و پس از ادغام با احساس تکبر و غرور و ... ما رو بر می گردونه به همون انسان خودخواهی که بودیم ! به همون آدمی که می تونه بهتر از اینی که هست باشه و نمی تونه ! √ قول می دم در پست بعدی از حال و هوای مرگ بیام بیرون . √ برای اونایی که سخته با آدرس فعلی بیان اینجا ، می تونن از لینک http://yaddasht.tk استفاده کنند .

Labels: ,


Referring Sites

referer referrer referers referrers http_referer
©2004-2012 Hamsaafar - Weblog - All Rights Reserved