<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d7895323\x26blogName\x3d%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%81%D8%B1\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dLIGHT\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://hamsaafar.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://hamsaafar.blogspot.com/\x26vt\x3d-7349916076664081182', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>




Previous Posts


Links

Favorite Links

Archives

Support By


همسفر

بالاخره آپ کردم

راستش چند وقتی هست که حوصله نوشتن ندارم موضوعات مختلفی از ذهنم می گذره اما به اصطلاح رو کاغذ نمی یاد اینکه برای دل خودم اینجا می نویسم که توش شکی ندارم اینکه یه جایی باشه مثل دفترچه خاطرات تا در آینده گذری بهش بزنم و ببینم چه اتفاقاتی افتاده و چه دورانی رو پشت سر گذاشتم ، گرچه این خاطرات تو ذهن نقش می بنده اما اینکه یه جایی ثبت و ضبط بشه خب خیلی بهتره ! از اون مهم تر اگر روزی نبودم کسانی باشند تا معضلات اجتماعی و ... رو از دید یک شهروند معمولی بخوانند ، همین الان وقتی به گذشته نگاه می کنم می بینم که چه حوادث و اتفاقات تلخ و شیرینی رو گذروندم شاید مثل یه کابوس یا رویا بمونه دوران مدرسه و بعد دانشگاه و سربازی و ازدواج و کار که هر روزش به نوعی گذشته که اگر قرار باشه ثبت بشه مثنوی هفتاد من کاغذ می شه خاطراتی که بعضی پررنگ و بعضی کمرنگ بهرحال وجود دارند ، عجب که این زندگی پر پیچ و خم چه بازیهایی با آدم نمی کنه ! حتی همین امروز که اوایل شهریور هشتاد و هفته ساعت 11 صبحه و تو محل کار نشستم مشتری ها می آیند و همکاران مشغول کارند گرمای هوا هم یه خورده کم شده و قابل تحمل ، بازار کار هم خراب شده و تو هر صنفی از عدم وجود نقدینگی و رکود صحبت به میان می یاد و تنها صنفهایی رونق داره که به خورد و خوراک و ملزومات اصلی زندگی ربط پیدا می کنه بهرحال چون وضع مزاجی ام هم خوب نیست و به ضرب و زور قرص و دارو قابل تحمل شده از دوستانی که می آیند و می بینند که آپ نیستم معذرت می خوام . √ از ظواهر قضیه بر می یاد که می خوان سه تا از صفرهای پولمون رو حذف کنند نمی دونم یا واحد پولی رو عوض کنند ایران چکها هم کم کم از گردونه خارج شده و فقط چک پول بانک مرکزی قراره جریان پیدا کنه بانکها هم پول نقد ندارند یعنی باز هم یکی از اون کارهایی انجام شده که قبلش پیش بینی های لازم نشده ، یعنی قبل از اینکه چک پولهای جدید رو به مقدار کافی چاپ کنند و در اختیار بانکها بگذارند چکهای قدیم رو حذف کردند . √ روزهای اول تابستان که آنی رو کلاس اسکیت ثبت نام کردیم و اون برای اولین بار وارد زمین اسکیت شد نگران این بودم که نکنه بخوره زمین و خدای نکرده اتفاقی بیافته اما آنی من اونقدر بی محابا و بدون ترس کلاسش رو پشت سر گذاشت که تمام نگرانیهای ما رو برطرف کرد الان هم ماشاءاله به قول خودش قهرمان اسکیت شده ! البته خصلت اکثر بچه ها همینه که وقتی بازی می کنند و می دوند هیچ مانعی رو نمی بینند . √ با اینکه از وقتی آنی دندوناش در اومده هرشب براش مسواک می زدیم و مراقبت می کردیم دو تا از دندوناش پوسیدگی پیدا کرده که قراره پر بشن حساب کنید یه دختر کوچولو 5 ساله که برای اولین بار می خواد روی صندلی دندانپزشکی بشینه !! معمولا" همه دندانپزشکها روی دندان بچه ها کار نمی کنند و بچه ها دندونپزشکهای مخصوص خودشون رو دارند .

√ آنی رو که بردیم دندونپزشکی در همین حین که منتظر بودیم تا نوبت آنی بشه مجله راه زندگی و عنوانی در اون نظرم رو جلب کرد موضوع داستان مادری بود که دو فرزند 10 و 4 ساله داشت و همسرش رو هم از دست داده بود از کشتی گرفتن و بازیها و شیطنت های فرزندانش می گفت و اینکه باید علاوه بر مادر بودن جای خالی پدر را هم پر می کرد تا زمانی که تصمیم گرفت فرزند 4 ساله اش را برای شاد کردن مضاعف به مهدکودک بفرستد روزها می گذرد تا روزی که وقتی مادر برای آوردن فرهود کوچولو به مهدکودک می رود فرزندش را بی حال و بی رمق می بیند و مربی مهدکودک هم می گوید امروز فرهود برخلاف همیشه که بچه پرانرژی و سرحالی بود یک گوشه کز کرده بود مادر نگران می شود و برای رفع نگرانی فرهود رو به بیمارستان می برد پزشک می گوید که باید اسکن مغزی شود و چند روزی هم در بیمارستان بستری شود تا اینکه با بهتر شدن وضع عمومی فرهود اجازه مرخص شدن وی صادر می شود اما بعد از چند روز نه تنها فرهود بهتر نمی شود بلکه روز به روز وضعش به وخامت می گراید مادر نگران برای پیدا کردن علت این وضع درمان فرزندش را پیگیری می کند تا سرانجام پزشکان می گویند که فرهود سکته کرده است بچه 4 ساله و سکته چیزی بود که تا حالا شاید اکثر مردم نشنیده باشند چون ظاهرا" از بین ده نفر که اون هم اکثرا" بالای 55 سال هستند شاید 1 بچه مثل فرهود پیدا شود که دچار این مشکل شود بهر حال در ادامه تعریف می کرد که با پیگیری های بعدی فرهود تا حدود زیادی درمان شد و به زندگی روزمره اش برگشت خدا بلا رو از همه دور کند مخصوصا" از این بچه های طفل معصوم .

√ بنگاه های معاملات املاک مثل قارچ رشد می کنند و پولهای کلانی بابت سرکیسه کردن مردم به جیب می زنند صاحبان این آژانس های املاک از همین پولها شده اند قشر مرفه جامعه ! به نظر من مشکل اصلی بالا بودن قیمت مسکن بدون توجه به مسائل زیربنایی در وهله اول به دلالان و واسطه ها مربوط می شه ، اینها با گذاشتن قیمتهای کاذب و سلیقه ای بر روی املاک مسبب اصلی خانه دار نشدن خیلی از جوانها و البته خیلی از قشرهای دیگر جامعه هستند امروز با صدای جیغ و فریاد دو خانم که به طرز دلخراشی فریاد می کشیدند به بیرون از محل کار کشیده شدم فکر کردم که خانمی زیر اتوبوسی ماشینی رفته ، چون فریاد آنها واقعا" وحشتناک بود ، بنگاه معاملات املاکی که به تازه گی نزدیک محل کار ما باز شده و ماهی 13 میلیون تومان اجاره می ده و حدود سه ماه هم هست که داره داخل ساختمانش رو آب و جارو می کنه و کرکره برقی و گیشه بندی مثل بانکهای مدرن درست کرده و یک دکوراتور هم فضای ساختمان رو براش طراحی کرده و چند روزی است که افتتاح شده اونطور که شنیدم حدود 40 میلیون خرج هزینه های ذکر شده کرده که امروز با صدای این دو خانم محل تجمع تمام افراد ساکن و کاسب شده بود خانمها فریاد می زدند که چک ما رو گذاشتند تو گاو صندوق و نمی دهند خود من اصلا" گروه خونی ام با این به اصطلاح مشاورین املاک نمی خوره دوستی دارم که در مشاور املاک کار می کنه و می گه اینقدر پولی که از این کار در می آورم بی برکته که تا چشم به هم می زنم ازبین می ره ! √ من چیزهای زیادی از روزگار یاد گرفتم گرچه هر روزش یک تجربه تازه دیگری به تجربیاتم اضافه می شه همیشه هم سعی کردم از بزرگترها نکات مثبتشون رو یاد بگیرم مخصوصا" از پدرم این رو گفتم چون چند وقت پیش نکته ای رو پدرم به من یادآوری کرد که این بود : هیچ وقت هیچ کس رو دست کم نگیر ! همیشه می دونستم هر آدمی که دستش به دهنش می رسه یا حتی بعضی افراد دیگر که این شاخصه را هم ندارند فکر می کنن برای خودشان پادشاهی هستند و دیگران را چند مرحله پایین تر از خود می بینند و این نکته شاید در ظاهر قابل توجه به نظر نرسه اما وقتی به کنه مطلب برویم می بینیم که مخصوصا" در جامعه امروز در برخورد با اشخاص و آحاد جامعه باید جانب احترام و احتیاط رو رعایت کرد ، چه بسا که این موضوع سبب تغییرات و تحولاتی باور نکردنی گردد مخلص کلام این که طرف مقابلتان اگر گدای بی سر و پا هم بود انسان که هست و باید حرمت انسان بودن هر شخصی را رعایت کرد .

√ همسایه طبقه بالای محل کارمان که آژانس مسکن زده و ذکر خیرش رو قبلا خدمتتون عرض کرده بودم یه ماشین پرادو داره که به علت اینکه سقف پارکینگ طوری هست که ماشینش رو نمی تونه بیاره تو ! نصف ماشینش رو بیرون می گذاره و چند بار بهش تذکر دادیم که آقا اینجا گاراژ نیست که ماشینت رو اینطوری پارک می کنی و اون در جواب می گه : ماشین من کلاس اینجاست ! به قول یکی از مشتری ها وقتی بهش این جمله رو گفتم در جواب گفت یعنی با این حرفش می گه که من خودم هیچ چیزی نیستم همین مشتری می گفت خانمم پیش یه دکتر متخصص زنان می رفت که وقتی نگاهش می کردی فکر می کردی سر تا پاش سننار نمی ارزه حتی لباس پوشیدنش هم خیلی معمولی بود اما این خانم تبحر خاصی در کارش داشت یعنی خودش رو باور داشت نه مثل همسایه ما که داشتن ماشین پرادو رو بر شخصیت خودش ترجیح می دهد .

Labels:


Referring Sites

referer referrer referers referrers http_referer
©2004-2012 Hamsaafar - Weblog - All Rights Reserved