<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d7895323\x26blogName\x3d%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%81%D8%B1\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dLIGHT\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://hamsaafar.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://hamsaafar.blogspot.com/\x26vt\x3d-7349916076664081182', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>




Previous Posts


Links

Favorite Links

Archives

Support By


همسفر

گل اومد بهار اومد - نخودی
نخودی

روزی بود ، روزگاری بود تو بیابون خدا نخودی از نخودا خونه داشت و زندگی همه چی ، هر چی بگی ! همه چی ، از همه جور : روی رَف تنگِ بلور اینورِ رَف گلاب پاش اونورِ رَف گلاب پاش تِرمه و سوزنی داشت پارچه ی پیرهنی داشت . نخودی نگو ، بلا بود خوشگلِ خوشگلا بود امّا فقط یه غم داشت یه چیز تو دنیا کم داشت : همدل و همزبون نداشت جفت هم آشیون نداشت نخودی تو اون دَرندَشت تنهای تنها می گشت هر صبحِ زود پا می شد راهیِ صحرا می شد اینور و اونور می گشت قدم زنون بر می گشت می گفت : « چرا ، خدا جون تو این بَرّ و بیابون تنهایِ تنها موندم از زندگی وا موندم ؟ » یه صبح زود که پا شد چِشاش دوباره وا شد اینورِ شو نیگا کرد اونورِشو نیگا کرد اومد کنارِ پنجره دیدش که پشت پنجره از همیشه م خالی تره ! نخودی غمش گرفت غمِ عالمش گرفت : « چکنم ، چکار کنم ؟ چه جوری از تنهایی فرار کنم ؟ هَوار کنم ؟ سَر بزارَم به صحرا دل بکنم از اینجا ؟ نه .. نخودی ! مَگه دیوونه شدی ؟ دل بِکنی از اینجا – کجا میری ؟ سر می ذاری به صحرا ؟ آخه ، ببینم ، با غُصه کدوم کاری دُرسّه ؟ غصه که کار نمی شه اینو بدون همیشه ! » برگشت و جاشو جَم کرد چایی رو آورد و دَم کرد اتاقو قشنگ جارو زد رختار و شست ، اُتو زد شونه به زُلفونش کشید سُرمه به مُژگونش کشید . زلفِ سیاهش رو دوشش گوشواره هاش به گوشش کاراشو روبِرا کرد تو آیینه نیگا کرد نخودی ، نَه بِه از شما ، شده بود یه تیکه ماه ! « حیف ! کسی نیس نیگام کُنه نیگا به سَر تا پام کنه بیاد بگه خاله نخودی وای که چِقَد خوشگل شدی ! » نخودی چشم به راه موند امّا زمین سیاه موند . یه هفته ، دو هفته ، سه هفته ، چهار هفته بود که برف و سرما رفته بود . یه روز یه کولی اومد ، تَق و تَق و تَق به در زد « بی بی ، سلام ! » «علیک سلام ! » «فال بگیرم ؟ » « بگیر برام . » دستشو گرفت تو دستش : خُب ، ببینم چی هستِش ؟ خوشا به حالِت ، خاله راستی که فالِت فاله ! اما بِگم بَرات ، ننه اِنگار یکی بات دُشمنه همون طِلِسمت کرده جادو به اسمت کرده جَنبَل و جادو کرده کارا رو وارو کرده بهار و اَفسون کرده از تو رو گردون کرده . چرا ؟ .. خدا می دونه ! خب ، دیوه این دیوونه اون عاشقِ سیاهیه دشمن مرغ و ماهیه . یه ماه تموم تو جاده آقا دیوه وایستاده میونِ راه نشسته راهِ بهارو بسته ... » کولیه گفت و گفت و گفت نخودی حرفاشو شِنفت خندید و گفت : « چه حرفا ! دیو سیا تو برفا ؟ من باوَرَم نمی شه جادو سرم نمی شه . طلسم چیه ، جادو چیه ؟ دیوِ سیا تو کوه چیه ؟ جادو که کار نِمی شه ، اینو بدون همیشه ! هر چی که جادو جَنبَله کار آدَمای تَنبله منم اگه زِرنگم میرم با دیو می جنگم . » نخودی ، یِهو از جا پرید ( نخودی ، نگو ، گُرد آفرید ! ) لباسِ جنگو تن کرد چَرم پلنگو تن کرد شمشیر و گرفت به این دست سِپَرو گرفت به اون دست خَنجر و بر کمر بست : « میرم طلسمو می شکنم دیوه رو دودِش می کنم ! » سوار مادیون شد تو دَرّه ها روون شد از رَدّ ِ پای دیوه رسید به جایِ دیوه : یه غارِ سرد و تاریک تنگ و دراز و باریک « دیوه ، بیا ! من اومدم به جنگ دشمن اومدم فِلفِل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه ! های دیوه ، های ! کجایی ؟ به جنگ من میایی ؟ » صِداش تو کوه پیچید : های ! از کوه جواب رسید : های ! دیوه دوید از غار بیرون نخودی رو دید رو مادیون دیوه رو میگی ، دِه بخند ! حالا نخند و کِی بِخند ! « هاه هاه ، ها ها ، ها ها ها نخودی رو باش ، چه حرفا ! اِنگار که دیوونه شده به جنگ دیوا اومده ! » دیوه دوباره خندید صداش تو کوها پیچید : « یِه وجَبی ! می دونی با کی رَجَز می خونی که اومدی داد می زنی هِی داد و فریاد می زنی ؟ هر کی هواییت کرده به اینجا راهیت کرده این حرفا رو یادِت داده شامِ مَنو فرستاده ! تو شام امشب منی یه لقمه چپ منی ! » تا اسم شامو آورد نخودی حسابی جا خورد اما به یادِش اومد که هیچ نباید جا زد . جا زدن و باختن ، همون ! با دشمنا ساختن همون ! یِهو پرید به دیوه خنجر کشید رو دیوه دیوه رو می گی ، آب شد مثل دیوار خراب شد : کوچیکتر و کوچیکتر باریکتر و باریکتر تا اینکه نابود شد دود شد و دود شد . نخودی واسِه ی همیشه دیوه رو کرد تو شیشه . دیوه چی بود ؟ ابرِ سیا به شکل دیو بَد ادا ، دشمن اَبرای سفید لج کرده بود ، نمی بارید . « دیوه که از میون رفت دود شد به آسمون رفت باید بارون بِباره که نوبت بهاره . » نخودی شُدِش رَوونه یه راس اومد به خونه کاراشو که روبرا کرد انگار یکی صدا کرد اومد کنارِ پنجره دیدش که پشت پنجره چه مَعرِکهَ س ! چه مَحشَره ! صد تا سوار می اومدن ساز و ناقاره می زدن سوارای زرّین کَمر سوار اسبای کَهَر نی بود و نی لبک بود پرواز شاپَرک بود هوا می شد روشن تر صدا می شد بُلَن تر : « آی گل دارم ، بهار دارم ! لاله و لاله زار دارم ! » یه پیرمرد تُپُلی ریشِش سفید ، لُپِّش گلی شلوار قَدَک ، تِرمه قبا گیوه ی ابریشم به پا اسب سفید سوار بود پُشتِش یه کوله بار بود « چی توی اون اَنبونه ؟ خدا ، خودش می دونه ! » نخودی پَر در آورد رفتش جلو سلام کرد «سلام عمو ! » « عمو سلام ! » «خونم می یای ؟ » « حالا نمیام ، می خوام بِرم کار دارم می بینی چِقد بار دارم : ( سوارا رو نشون داد . قطارا رو نشون داد . ) باید بِرم دَر بزنم به بچه ها سَر بزنم گشت بزنم تو کوچه ها عیدی بدم به بچه ها صحرا رو سبزه زار کنم باغو پر از بهار کنم شکوفه بارونِش کنم از گُل چِراغونش کنم . اما ببینم ، نخودی ! چرا یِهو تولَب شدی ؟ دُرُسته عمو پیره داره از اینجا میره ، تنهات نمی گذاره . » «راس می گی عمو ؟ » « دِ ، آره ! » نخودی نیگا نیگا کرد عمو پیرمرد ، صدا کرد : « های ، گل بیا ، بهار بیا ! لاله و لاله زار بیا ! » نخودی دیدش که پنجره از گُل و سبزه مَحشَره : شمشادا قد کشیدن اونم چِقد کشیدن ! یکدَفه از آلاله پُر شد حیاط خاله چلچله ها : جریس ! جریس ! مهمون اومد ، صاب خونه نیس ؟ » دیگه نخودی تنها نبود تنها تو اون صحرا نبود بازی می کرد و می دید با گل می گفت ، گل می شنید . وای که چِقَد عالی بود ، جای هَمتون خالی بود !

پ . ن 1 : کتاب گل اومد بهار اومد – شعر از منوچهر نیستانی نقاشی از پرویز کلانتری از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان - چاپ اول اسفند 1347 – چاپ دوم اسفند 1350 – چاپ سوم شهریور 1353 ( دانلود فایل Pdf کتاب - بزودی )

پ . ن 2 : با جستجوی فراوان جز چند خطی درباره نخودی در اینترنت نیافتم ، کتاب گل اومد بهار اومد که به نخودی هم معروفه 40 سال پیش منتشر شد و شعر تاثیر گذاری است که نوید بهار و فراموش کردن غم و غصه و مبارزه با دیو سیاه و پلیدی را می دهد و در برابر کتابهایی که هم اکنون برای کودکان منتشر می شود به نظر من یک سر و گردن بالاتر است ، با کنکاش فراوان کتاب نخودی رو که مربوط به دوران کودکیم بود از منزل پدری تهیه کردم ( با این وصف که کتاب توسط پدر حفظ شده بود ) و امید که برای شما که با این داستان خاطره دارید و مادران و پدران جوانی که می خواهند با داستانی زیبا و جذاب ، هویت ایرانی را به فرزندانشان بشناسانند و یا تاکنون این داستان را نشنیده اند مثمر ثمر باشد .

پ . ن 3 : مانا نیستانی و توکا نیستانی کاریکاتوریست های ایرانی فرزندان منوچهر نیستانی هستند ( سایت رسمی توکا ) و ( سایت مانا نیستانی ) و ( سایت ایران کارتون ) .

پ . ن 4 : ضمنا در صورت کپی برداری لینک به این پست فراموش نشود .

Labels:

مومن یعنی این

حکایت سرایدار آپارتمان ما از آنجا آغاز شد که سرایدار افغانی قبلی در طی بازگشت افغانی ها به افغانستان به کشورشان بازگشت و هیئت مدیره ساختمان از طریقی به سرایدار فعلی رسید آن طور که شنیدم این سرایدار جدید که البته دو سالی هست که به رفت و روب ساختمان می پردازد قبلا در یک دامداری در نزدیک تهران کار می کرد که صاحب این دامداری در قبال جای خواب و غذا و ماهی 20 هزار تومان حقوق از ایشون بیگاری می کشید حالا شانسش زد و شد سرایدار فعلی ما یا مدیر ساختمان بهش لطف بزرگی کرد که از اون جهنم نجاتش داد ! اما مساله اینجاست که مدیر ساختمان در قبال این کار از اون انتظار داره که علاوه بر سرایداری ساختمان نوکر سرخونه شون هم باشه به هر حال این سرایدار شمالی ما هر جور شده با این مساله کنار اومد و بعد از یک سال که با خانمی از ولایت خودشون وصلت کرد بالافاصله خبر رسید که خانم چهار پنج ماه دیگر وضع حمل می کند و با این وصف مدیر ساختمان از خانم سرایدار هم جهت کمک به همسرش انتظاراتی داشت ، در همین حیث و بیث سرایدار از بدشانسی خرابی قسمتی از تاسیسات ساختمان بهانه ای دست مدیر ساختمان داد که تقریبا" قبل از عید جوابش بکند ؛ که آقا به سلامت ، برو ولایتتون ! یک شب همونطور که در حال گذران زندگی بودیم زنگ در به صدا در اومد و زن سرایدار گریان و نالان ماجرا را برایم تعریف کرد و من دلداریشان دادم که نگران نباشید نمی تونن بیرونتون کنند مخصوصا" که بیمه تون هم کردند البته زنگ و منگ و سفارش ما هم افاقه نکرد و آقای مدیر تصمیم خودش رو گرفته بود اما ظاهرا" نه من بلکه عده دیگری از ساکنان سفارش اون رو کرده بودند و مخالف با رفتنش بودند در همین حین مدیر ساختمان که بین دو راهی مونده بود ماجرا را مسکوت گذاشت ولی از طرف دیگر به خانم سرایدار که قرار بود بچه اش اوایل امسال به دنیا بیاید گفت که برای زایمان برو ولایت خودتون و خلاصه به طریقی قصد آزارشون رو داشت که خانم سرایدار به علت وضعیتی که داشت و تحت نظر پزشکی در تهران بود نتونست به ولایتشون برگرده و اما اصل ماجرا اینجاست : بعد از برگشت از سفر شمال شنیدم که بچه شون که یه دختر ریزه میزه بود به دنیا اومده و در تمام مراحل یعنی بردن به بیمارستان برای وضع حمل تا برگرداندن به خونه همسر یکی از همسایه ها همراه خانم سرایدار بوده و شب تا صبح بالای سرش بوده و حتی یکی از اتاقهای خونشون رو خالی کرده و نزدیک به بیست روز و شاید بیشتر از خانم سرایدار مراقبت کرده تا بچه اش جون بگیره و برای من و خیلی از ساکنین این کار اونهم در تعطیلات عید که هر کسی گرفتار زندگی و دید و بازدید و هزار و یک گرفتاری دیگر است روح بزرگی می طلبه که این خانم که به مسلمون بودنش ایمان آوردم از این روح بزرگ برخورداره و در کمال تواضع این کار رو وظیفه دینی خودش می دونه و مانند مادری مهربان بچه سرایدار خونشون رو تر و خشک کرده ؛ درود بر شرفت همسایه ... √ حالا آقا یا خانم برو بشین از صبح تا شب سر سجاده و هزار دور صلوات بفرست و برو روضه و ختم انعام و سفره و صد بار برو حج و استغفار بکن ماه رمضون و محرم برو تو محله های بالای شهر تو خونه اشرافیت نذری پخش کن اونهم بین آدمهای متمول که ماشینهای آخرین مدلشون جلوی در خونت پارک هستند ، از اون طرف برو تو بازار پشت دخل و خون مردم رو تو شیشه بکن برو نماز جماعت بخون اون هم ردیف اول و بعد هزار جور سوء استفاده کن بعد ببین ثوابی که شما می بری بیشتره یا اونکه پشت صحنه است و این جور کارهای خیر می کنه ؟ √ نمی دونم این جای مهر که شکل کبودی وسط پیشانی بعضی اشخاص است چطور به وجود می آید بعضی می گویند از سجده زیاده بعضی دیگر می گویند مهر رو داغ می کنند و می زنند وسط خال پیشانی ، خودم قبل از عید شخصی رو دیدم که همچین چیزی نداشت ولی بعد از عید دیدم ظاهرا" تمام عید رو سر بر مهر به عبادت پرداخته ، جل الخالق !! قرن 21 و ... √ خرافات از جمله علل عقب مانندگی ملتهاست به نظرم برای رفتن به سوی دمکراسی اول از همه باید خرافات را دور ریخت و این جز با تحقیق و تفحص در ریشه و اصول و خواندن کتابهایی که با دانش و علم به اثبات معادلات می پردازد امکان پذیر نیست . √ این روزها فکر می کنم که به طرز فجیعی وقت کم می یارم یعنی تا به خودم می جنبم شب شده و هزار و یک کار انجام نداده و البته راست می گن که سلایق آدمها عوض می شه که برای منی که باید حداقل دو ساعت در روز پای کامپیوتر می نشستم و سر خودم و شما ها رو درد می آوردم از خستگی بیش از حد حتی دستم به طرف کامپیوتر نمی ره و روزنامه همشهری رو که حتما باید مرور می کردم تا شب خوابم ببره همونطور دست نخورده کنار خونه باقی می مونه از طرف دیگر هزار حرف و حدیث نگفته که همش سر دلم همونطور مونده و بعضی هاش هم که یادم رفته بهر حال از دوستانی که لطفشون همواره شامل حالم بوده ممنون هستم که من رو فراموش نکردند . √ البته تغییر آدرسم به Http://hamsaafar.blogspot.com هم مزید بر علت شد تا برم و هر جا که سراغ داشتم و این آدرس وارد شده بود خبر بدم و تا اومدم به خودم بجنبم دیدم که آدرس قبلی از طرف یه بابایی اشغال شده و من نتونستم از طریق اون آدرس ، دوستان رو به اینجا هدایت کنم که بهر حال از این بابت هم عذرخواهی می کنم . √ درباره سرمربی تیم ملی و مسائل مافیایی در پست قبلی گفته بودم که دیدیم که گرچه مافیای فوتبال سعی کرد سرمربی مورد علاقه اش را بر سر کار بیاره اما با افتضاحی که به بار آورد و بیانیه های( 1 - 2 ) به قول کارشناسان غیرادبی و هوشیاری مردم و البته عادل نود این توطئه مافیایی خنثی شد و یکی از بهترین سرمربیهای حال حاضر فوتبال ایران ( افشین قطبی ) انتخاب شد که البته با روحیه از دست رفته بازیکنان و مسائل حاشیه ای به وجود آمده قطبی صد در صد کار سختی را در پیش خواهد داشت که امیدوارم موفق بشه و افتخار دیگری با بردن تیم ملی به جام جهانی آفریقای جنوبی 2010 کسب کنه و علی کریمی که برایم محبوب ترین بازیکن است نیز به جایگاه اصلیش برگرده و دیگر بازیکنان و مربیانی که شایسته اند روی نیمکت تیم ملی فوتبال ایران بنشیند . √ در مورد فوتبال باشگاههای آسیا و چهار نماینده با سرمربیانی مثل وینگادا – امیر قلعه نوئی – فیروز کریمی و فرهاد کاظمی هم فقط تاسف می خورم که چرا و چرا و چرا این گونه می شود ؟ شکست ! داغی است که همیشه بر دل میلیونها ایرانی می نشیند چرا که خانه از پایبست ویران است ! √ این هم نامه بهمن قبادی درباره محکومیت 8 ساله رکسانا صابری . √ چند پیامک نوبرانه : از اصفهانیه می پرسن : شیرین تر از عسل چی هست ؟ می گه : لیمو ترش مفتی – احمدی نژاد اعلام کرد در سال الگوی مصرف به جای رای گیری مجدد همان اوراق آرای دوره قبل را بشمارید ! – بیت رهبری اعلام کرد انگشتر آقا در جیب کاپشن احمدی نژاد پیدا شده و طبق قوانین او 4 سال دیگر هم به کارش ادامه خواهد داد .

Labels:

نوروز بارانی

برگشت از سفر شمال ایندفعه 17 ساعت طول کشید هوای ابری و بارانی و باد شدید نگذاشت که مسافرین شمال لذت کافی را کنار ساحل دریا و داخل جنگل ببرند آنقدر هوا پر از اکسیژن بود که دلمان گاهی برای هوای پر دود تهران پر می کشید گو اینکه ما تهرانیها به دود شهرمان معتاد شده ایم و تنفس هوای پاک گاهی آزارمان می دهد ! بهرحال دو سه روزی را که در شمال بودیم با پرسه کنار دریا و جنگل سه هزار سپری کردیم اما اصل داستان به بازگشتمان بر می گردد هنگامی که ساعت نه صبح به سمت جاده چالوس حرکت کردیم هوا بارانی بود و با ترافیکی روان تا 50 کیلومتری گچسر هم رفتیم گرچه در بین راه سنگهای بزرگی هم وسط جاده بود و مه غلیظ هم از دور دیده می شد اما با تجربه ای که از مسافرتهای متعدد در جاده چالوس داشتم که حتی در چله زمستون هم گذر کرده بودم به راه ادامه دادم اتومبیلهایی که از روبرو می آمدند هم یکی در میان چراغ می زدند و هشدار برای بازگشت و روی بعضی هایشان هم حدود 10 سانتیمتری برف نشسته بود تا محلی که پلیس راه را بست و ما مجبور به بازگشت شدیم و می گفتند که کندوان بسته است خلاصه برگشتیم بطوریکه ساعت 4 بعد از ظهر در همان محلی بودیم که صبح راه افتاده بودیم ! گفتیم الی اله بریم از طرف رشت برگردیم تهران ، اول راه هم ترافیک روان بود رامسر و رودسر و لنگرود و لاهیجان رو رد کردیم و رسیدیم به کوچصفهان و مسیر رشت – تهران ، تاریکی محض بود و ما نه راه پیش داشتیم نه پس و مصر به بازگشت به تهران برای همین هیچ چیز جلودارم نبود در گردنه کوهک ترافیک شدید شد بل بشویی بود در سربالایی گردنه کوهک بعضی اتومبیلها جوش آورده بودند بعضی صفحه کلاچ سوزانده بودند و کنار زده بودند و تصادف وسط جاده هم مزید بر علت که ترافیک ، کارنوالی از ماشینها را به همراه داشته باشد ( ده کیلومتر در ساعت ) فکر کنم رکورد خوبی برای جاده های کشور در ایام عید باشد با ذکر اینکه پلیس راهنمایی رانندگی هم بر سردرگمی مردم می افزود و با راهنمایی های نا به جا و غلط چند گره دیگر به گره های کور ترافیکی جاده های کشور می افزود من که دیگر عطای سفر در تعطیلات عید به شمال را به لقایش بخشیدم . √ اما ماجرای عزل علی دایی از سرمربیگری تیم ملی بعد از شکست مفتضحانه تیم ملی ایران برابر عربستان از جمله خبرهای خوبی بود که در ایام نوروز شنیدم برنامه نود هم که با سه میلیون اس ام اس و 59 درصد رای علی دایی را عامل اصلی شکست تیم ملی می دانستند این مساله را ثابت کرد کارشناسان برنامه هم در درجه اول فدراسیون فوتبال و بعد علی دایی را مسئول شکست تیم ملی می دانستند آن هم به این دلیل که نباید دایی را به عنوان سرمربی تیم ملی فوتبالی انتخاب می کردند که اکثر هم بازی های سابقش در آن حضور داشتند عناد با بازیکنانی مثل علی کریمی به ضرر تیم ملی تمام شد شخصیت تهاجمی و پرخاشگرانه علی دایی در برخورد با رسانه ها و خبرنگاران هم عامل دیگری از دید کارشناسان و مربیان دیگر باشگاهها بود به هر حال باید دید سرمربی دیگر تیم ملی باز هم از میان مافیا انتخاب می شود یا این بار مربی بادانشی سرمربیگری تیم ملی ایران را بر عهده خواهد گرفت !! √ این پیامک در بین پیامکهای نوروزی که برایم رسید جالب تر به نظر اومد چرا اینکه تاریخ سرزمین مان را برایم یادآوری کرد : فرا رسیدن سال 7031 آریایی ( اهورایی ) ، 3747 زرتشتی ، 2567 شاهنشاهی و 1388 خورشیدی خجسته باد ( تقدیم به تمام ایرانیان پاک سرشت ) . √ خوشا به حال خر که فقط تا 24 سالگی کار می کند ، قاطر تا 22 سالگی و اسب تا 15 سالگی اما آدم تا 70 سال و بیشتر کار می کند ، خدا به حیوانات رحم کرده ولی به آدمها رحم نکرده است چه می شود کرد چون او حق دارد هر چه عشقش کشید انجام دهد ( از کتاب نان و شراب نوشته اینیاتسیوسیلونه ترجمه محمد قاضی ) √ آنی روز به روز از تمام لحاظ داره بهتر می شه و من به امید روزی هستم که یک خانم تمام عیار بشه اونهایی که بچه دارند می دونند تا بچه ها به حدی برسند که بتونند مستقل بشوند و حرف گوش کنند و خرابکاری هاشون رو کم تر کنند مدتی طول می کشه که شاید به عمر پدر و مادر کفاف نده ! آنی این روزها کلماتی رو به صورت بامزه ای تلفظ می کنه که جالب هستند : میز تحلیل ( میز تحریر ) ، چرا به من ذوق زدی ( زل زدی ) ، ماشین پاشنه بلند ( شاسی بلند ) ، رارندگی ( رانندگی ) ، کنتلل ( کنترل ) ، لولول ( یورو ) ، یا الفض ( یا ابوالفضل ) و ...

Labels:

نوروز - تنکابن
سیرترشی زیتون زیتون پرورده  دریای تنکابن نوروز 88 جاده چالوس  جاده چالوس نورور 88  ماهی آزاد قیمت سیصد هزار تومان تقریبا نیم متر ، 700 هزار تومنی اش هم قبلا صید شده بود  کله ماهی آزاد بالا زن محلی فروشنده سبزیهای معطر  ماهی سفید  ماهی اوزون برون  مرغ و خروس فروشی  دو بچه خرگوش تنکابنی

Labels:


Referring Sites

referer referrer referers referrers http_referer
©2004-2012 Hamsaafar - Weblog - All Rights Reserved