<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d7895323\x26blogName\x3d%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%81%D8%B1\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dLIGHT\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://hamsaafar.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://hamsaafar.blogspot.com/\x26vt\x3d-7349916076664081182', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>




Previous Posts


Links

Favorite Links

Archives

Support By


همسفر

دایی جان بدرود

هنوز نرمی پلکهایش بر روی انگشتانم سنگینی می کند ، هیچگاه فکر نمی کردم شهامت این را داشته باشم تا چشمانی که یک عمر زیبایی ها و زشتی های روزگار را چشیده بر هم ببندم ، انگار جسم سردش هم مقاومت می کرد ، می گفت نبند ! من هنوز هم کارهای نیمه تمام زیادی دارم ، هنوز هم می خواهم از زندگی لذت ببرم ، تو را به تمام خاطرات شیرینی که داشتیم قسم می دهم ... نمی دانم ! کسی که زندگی را با چشمان باز بدرود می گوید چه احساسی داشته و آخرین لحظات را چگونه حس کرده ؟ حس کردن مرگ هنگامی که نفسهای آخر کشیده می شود شاید دردناک ترین و شاید شیرین ترین لحظه برای او باشد ! نفس که به شماره می افتد و احساس مرگ مابین رفتن و ماندن دست و پا می زند و لحظه ای فرا رسیده که فرشته مرگ آغوشش را برای مسافر جدید باز می کند برای هیچکس قابل لمس نیست این عقدی است فقط مابین مسافر و معبود . همیشه بر زندگی اف می گویم به این رنگارنگ ِ پرفریب ، به این پر زرق و برق مزور ، به این گلدان گاهی شاداب و گاه پژمرده ، به این سوال بی جواب ، به این قایق سرگردان ، به این محدود ترین دم هستی و به این بود و نبود آنی . در فرهنگ ما از دست دادن عزیزان مصیبتی بزرگ است و تا سوم و هفتم و چهلم و سال تمام نشود داغ از دست رفته از بین نمی رود و حتی تا سالها ادامه می یابد ، جامعه ایرانی با این عاطفه باورنکردنی که نسبت به خانواده دارد سنگینی این حس دوست داشتنی را مادام العمر همراه دارد . اما فکر می کنم اگر به جای خود را بر روی خاک کشیدن و گل بر سر مالیدن و این فریادهایی که گوش فلک را کر می کند و این به اصطلاح کولی بازی ها و غش و ضعف کردن ها هنگام خاکسپاری ، متانت ، سنگینی و وقار خود را حفظ کنیم و برای روح از دست رفته فاتحه و دعایی بخوانیم ، شاید گوشه ای از این فرهنگ به انحراف کشیده شده را اصلاح کنیم . از فرهنگ غرب همیشه به مراسم خاکسپاریشان غبطه می خورم با اون آرامش و دسیپرینی که داره و قبول مرگ از جانب صاحبین عزا . مرگ عزیزان تلنگری است به احساس حسد و غرور و کینه ورزی که در اعماق سیاهی قلبهایمان است ، ای کاش می شد تمام این سیاهی ها را دور ریخت !! حسّ بخشیدن و دوستی ها را گسترش داد و پهنه قلبها را همچون دریا وسیع نگاه داشت و جز مهر از خود بروز نداد . مرگ ! قبولت دارم چون زندگی ایجاب می کند .

Labels: ,


Referring Sites

referer referrer referers referrers http_referer
©2004-2012 Hamsaafar - Weblog - All Rights Reserved