صبح های زود چهره مردم خیلی جالب است چشمهای پف کرده و خواب آلود اکثرا" نشان می دهد که شاید چندین بار محکم بر ساعت کوبانده اند یا زنگ موبایلشان چندین بار موزیک مورد علاقه شان را پخش کرده و نهایتا" چاره ای برای بیدار شدن از خواب ناز و حرکت به سمت محل کار و امرار معاش ندارند داستانها دارد این صبح زود بیدارشدن ها ، جماعتی که هریک به نوعی درگیر زندگی روزمره هستند کارمندان هم بعضا" یه نون با یه بسته پنیر یا خامه عسلی دستشون هست و می روند تا با سایر همکاران اشتراکی صبحانه بخورند قدیمها زمان سربازی که صبح های خیلی زود راه می افتادم این امر را تجربه کردم و خدایی مزه هم می دهد صبح زود آنقدر عجله داریم تا به سمت محل کار برویم که اشتهایمان کور می شود و برای همین خوردن یک صبحانه خوب مجال نمی دهد حالا در محل کار با نیم ساعت زودتر یا دیرتر رسیدن چکار می خواهیم بکنیم معلوم نیست ! ساعت هفت و نیم شده معضلی برای همه و بیچاره بچه مدرسه ای ها که این فشارها را تحمل می کنند جوان تر که بودیم ثانیه ها واقعا" دیر می گذشت سر کلاس درس که نگو ! هرچه به عقربه ساعت نگاه می کردیم انگار زمان کاملا" متوقف بود و ثانیه شمار همینطور درجا می زد اما هر چه سن بالاتر رفت انگار زمان هم سریع تر می گذرد بعضی موقع هم از دست مان در می رود و نمی فهمیم چطور یک هفته را سپری کردیم گویی دور موتور زمان با بالا رفتن سن ارتباط مستقیم دارد و خلاصه اینکه عمر است که مثل برق و باد می گذرد و سبب می شود ما از این زندگی هیچ نفهمیم .
Labels: شخصی