<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d7895323\x26blogName\x3d%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%81%D8%B1\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dLIGHT\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://hamsaafar.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://hamsaafar.blogspot.com/\x26vt\x3d-7349916076664081182', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>




Previous Posts


Links

Favorite Links

Archives

Support By


همسفر

قمردر عقرب

چند وقتی بود احساس تنگی نفس داشتم و تو این سه چهار روز اخیر به اوج خودش رسیده بود و احساس می کردم عزرائیل یه جورایی خفتم رو گرفته و ول نمی کنه با این که سابقه هیچگونه حساسیتی نداشتم و به لطف واکسن آنفولانزا یا دست تقدیر در یک سال اخیر به هیچ گونه بیماری دچار نشده بودم برام قابل تصور نبود که چطوری شد که اینطوری شد ؟!! ولی شد دیگه ! به اصرار همسر محترم تصمیم گرفتم کمی هم برای سلامتی ام خرج کنم ، برای همین راهی بیمارستان دی شدم نوبتم که شد رفتم خدمت آقای دکتر و اون هم بعد از دیدن گوش و چشم و حلق و گوش دادن به ضربان قلب و سایر معاینات فنی و پرسیدن سوالاتی مثل : از کی اینطوری شدی ؟ اضطراب داری ؟ بعضی اوقات دستات نمی لرزه ؟ وقتی دستات می لرزه احساس تنگی نفس می کنی ؟ سیگار می کشی ؟ و سوالات دیگری که به همش بجز کشیدن سیگار پاسخ مثبت دادم ، قصد نوشتن نسخه داشت که به درخواست من که تمایل به گرفتن عکس از قفسه سینه هم داشتم من رو به رادیولوژی فرستاد ، پشت در رادیولوژی که منتظر بودم یک میکروفن توجهم رو جلب کرد حالا تصور کنید اتاق خالی و یک میکروفن بدون صاحب که به کل بیمارستان هم وصله ! صحنه های مختلفی از جلوی ذهنم پلی بک شد و با همسر محترم و آنی کلماتی رو که ممکنه بشه از داخل این میکروفن عنوان کرد رو مرور کردیم مثل دکتر قرمزی به اتاق عمل ... اسم خودم به داخل رادیولوژی و ... همین طور که خودمون رو سرگرم کرده بودیم که نوبتم بشه یک پیرزن خوشگلی رو آورند برای عسکبردای که بعدا" فهمیدم 95 سالشه و همراهانش هم حدود 80 سال رو داشتند به این فکر کردم که بعضی ها چطور دنیا را ول نمی کنند تا خودشون و دیگران را راحت کنند !؟ البته به این هم فکر کردم که این خانم چقدر برای اطرافیانش عزیز هست و چطور هنوز بهش وابسته هستند و می خواهند هنوز سلامتی اش رو بدست بیاره و احتمالا زندگیش چه رمان پیچ در پیچیه ... از قضا کارگر بیمارستان که برانکارد ایشون رو حمل می کرد آدم بذله گویی بود و پیرزن که با زبان بی زبانی به طور نامشخصی حرفش رو به درایورش حالی می کرد هراز گاهی سوالاتی از او می کرد که مثلا خوب می شم ؟ و ایشون در پاسخ ، با خنده البته یه جوری که ما بفهمیم و مریض نفهمه می گفت اگه این دنیا نشی حتما" اون دنیا می شی ... بهرحال با وضعیت و آه و ناله پیرزن و درخواست رادیولوژیست نوبتم رو به اون دادم و کارگر بیمارستان برانکارد رو به داخل اتاق رادیولوژی هدایت کرد و مرتب از رادیولوژیست تقاضا می کرد که عکس این خانم رو سریع تر بگیرد که رادیولوژیست هم به طنز به او گفت که تو هم برو تو ، تا یک عکس دو نفره ازتون بگیرم و بهرحال کار پیرزن تموم شد و آوردنش بیرون و کارگر بیمارستان با خودش می گفت حالا باید ببرمش سی تی اسکن ، هنگام نقل مکان از رادیولوژی به سی تی اس کن کارگر بیمارستان که احتمالا کمی مشنگ بود یا حوادث روزگار او را به این حالت در آورده بود به پیرزن که به پهلو و روی تخت افتاده بود و آه و ناله می کرد و سرم و چسب و هزار کوفت زهرمار دیگه بهش آویزون بود گفت که حجابتو درست کن الان می خوایم بریم تو راهرو و جالب اینکه پیرزن با دست آزادش روسریش رو به جلو کشید و این پایان این صحنه بود ، نوبتم شد و رفتم داخل اتاق رادیولوژی پیراهن رو دراوردم و چونه رو گذاشتم در محلی که دکتر می گفت و نفس عمیقی کشیدم و یه عکس خوشگل گرفتم ، پنج دقیقه بعد عکس حاضر بود و به دکتر نشون دادم و گرچه متخصص نبود ولی گفت چیزی نیست !! و به همون حساسیت و رفع اظطراب با یک آمپول دگزامتازون و پنی سیلین و قرصهایی به نام کلد استاپ و ستیریزین و شربت دکسترومتورفان قناعت کرد ... نسخه رو تهیه و مجدد به بیمارستان مراجعه کردم تست پنی سیلین و بعد دو تا آمپول رو زد و من رو راهی خونه کرد ، لنگ لنگان به سمت ماشین حرکت کردم و بعد خونه ، شب قرص ها رو خوردم و خوابیدم و نصف شب یهو از خواب پریدم ، عرق سردی کرده بودم و یهو عزرائیل رو که فکرش رو تو بیمارستان تجسم کرده بودم رو جلوی خودم دیدم فشارم زده بود زیر نمی دونم 7 البته خونسردیم رو از دست ندادم ، بلند شدم کمی راه رفتم و با شربت آب قند و عرق بید مشک همسرجانم تا حدودی ریکاوری شدم ، الان هم که خدمت شما هستم در نیمچه سلامتی به سر می برم ، مواظب خودتون باشید که مریض احوال نشید دوستان ، با این هوای قمر در عقرب ....

Labels: ,


Referring Sites

referer referrer referers referrers http_referer
©2004-2012 Hamsaafar - Weblog - All Rights Reserved