<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d7895323\x26blogName\x3d%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%81%D8%B1\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dLIGHT\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://hamsaafar.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://hamsaafar.blogspot.com/\x26vt\x3d-7349916076664081182', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>




Previous Posts


Links

Favorite Links

Archives

Support By


همسفر

میهمان یک روزه

در همسایگی ما شخصی هست که به علت اینکه همسر و فرزندانش در کشور دیگری زندگی می کنند همدمی به جز چند سگ و گربه ندارد و آنچنان این عشق دو طرفه بین آنها شدید است که یکی طاقت دوری از دیگری را ندارد ایشون سگ کوچولویی دارد که ماده است و در مراوده ای که بین ایشون و یک سگ نر از همان نژاد صورت می گیرد سه ماه پیش صاحب سه توله کوچولو می شود و ضمنا" ایشون از اون آدمهایی هست که تا از نحوه نگهداری حیواناتش توسط شخص دیگری مطمئن نشود اختیار اونها رو دست کسی نمی دهد و بهرحال دو تا از این توله ها رو رد کرده بود و یکی از اونها رو که خیلی دوست داشت نگه داشته بود و خلاصه بعد از مدتها کش و قوس و بدم و ندم که بین من و ایشون رد و بدل شد قرار شد تنها توله باقیمانده رو به من بده البته من علاقه زیادی به سگ نداشتم و به دلیل اینکه همسرم علاقه نشون می داد اون توله رو به هزار مکافات ازش گرفتم و آوردمش خونه ، بعد از اینکه آوردمش مستقیم بردمش و با شامپو شستمش و بعد با حوله و سشوار خشکش کردم شده بود مثل عروسک ، نمی دونستم که یک سگ چطور می تونه تو عمق قلب آدم بره اونهم تو این دنیایی که وفاداری آدمها زیر سوال رفته این توله که از قضا ماده هم بود بعد از یکی دو ساعت و یه چرت کوچولو سرحال اومد و بیشتر از همه با من اخت شد بهش که می گفتم دست بده یه دستش رو می آورد بالا و دست می داد و انگشتام رو حسابی لیس می زد و گاز آرومی می گرفت و من هم حسابی نوازشش می کردم و وقتی نیم ساعت من رو نمی دید و من بعد از این مدت سراغش می رفتم از سر و کولم بالا می رفت و دعواش که می کردم سرش رو به علامت خضوع روی زمین می گذاشت و مظلومانه نگاهم می کرد و خانم فقط به مرغ علاقه داشت چون صاحبش هر روز مرغ پخته بهش می داد خلاصه در این یک روز چنان مهرش به دلمون نشسته بود که حد نداشت اما حس مسئولیت و اینکه این حیوون زبون بسته بهتره که در جای گرم و نرم قبلیش باشه و آزادانه در خونه گردش کنه و به همه جا سرک بکشه تا اینکه تو خونه ما و تو یه قفس زندانی باشه و حساسیت ما نسبت به کثیفی و موهاش که به دست و بال آدم می چسبه و چند ماه دیگه طول می کشه تا فضولاتش رو کنترل کنه و تو خونه نریزه باعث شد آخر شب ماشا رو البته بعد از خوردن یه تیکه پیتزا به خونه قبلیش برگردونیم .

Labels:


Referring Sites

referer referrer referers referrers http_referer
©2004-2012 Hamsaafar - Weblog - All Rights Reserved