<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d7895323\x26blogName\x3d%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%81%D8%B1\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dLIGHT\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://hamsaafar.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://hamsaafar.blogspot.com/\x26vt\x3d-7349916076664081182', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>




Previous Posts


Links

Favorite Links

Archives

Support By


همسفر

کاغذ بازی

این چندروز درگیر خیابونهای تهران بودم از این اداره به اون اداره از این ور شهر به اون ور شهر از این طبقه اداره به طبقه دیگر از این اتاق به اون اتاق خلاصه درگیر بوروکراسی اداری یا همون کاغذ بازی و نامه نگاری های معروف بودم اینکه می گویند آدم باید برای رفتن به دنبال این کاغذ بازی ها کفش آهنی پاش کنه دروغ نگفتن البته کفش من واقعا" آهنی بود و پدر پام رو در آورد بطوریکه وقتی می یومدم خونه یه تشت آب یخ درست می کردم و پام رو می ذاشتم توش !! به هر حال اینکه باید یه کفش راحت پوشید تا قلب دوم ما صداش در نیاد !! در این دولت الکترونیک با همه ادعاهای رفتن به سمت مدرنیزه تا حالا چهار روزه که درگیر هستم همه نامه ها رو هم گفتن بیست روز یا ده روز دیگه جواب می دیم ولی یه نکته جالب اینجا بود که دیگه برای انگشت نگاری دست هاتون رو جوهری نمی کنن و لیزری روی یک شیشه اثر انگشت ها رو اسکن می کنن ، طرح ترافیک و زوج و فرد هم باعث شده که نشه ماشین برد ایستگاه مترو هم دم دست ندارم اگر تا ایستگاه هم برم جای پارک پیدا نمی شه که پارک کنم اگر هم پارک کنم باید 10 دقیقه پیاده روی کنم تا به ایستگاه برسم خلاصه با همه این مکافات ، رسیدن به مترو که در حال حاضر سریع ترین راه ممکن است خودش معضل بزرگی شده از اون طرف برای رفتن از این اداره به اون یکی ماشین پیدا نمی شه که بره برای همین چندین بار ترک موتور سوار های مسافرکش سوار شدم که فکر کنم بعد از مترو سریع ترین وسیله حمل و نقله ! √ آزمایشگاهی که باید می رفتم ساعت 8 تا 13 کار می کرد و من که ساعت 14 رسیده بودم دست از پا دراز تر برگشتم و روز بعد رفتم روی دیوار نوشته بود که برای انجام آزمایش از سه روز قبل نباید هیچ داروئی مصرف بشه که بویژه از داروهای استامینوفن کدئین ، دیفنوکسیلات ، سایمتیدین ، رانیتیدین ، دیازپام و لورازپام و ... نام برده بودند رو در و دیوار هم نوشته بود جواب رو ده روز دیگه می دیم و هیچ سوالی نکنید تحکم اینجا هم حکمفرما بود و اطلاعاتی هم نبود که ازش سوالاتمان رو بپرسیم از قضا یک نفر هم پیدا شده بود که نام فامیلی اش شبیه من بود و هر وقت اون رو صدا می زنند من از جام بلند می شدم موقع خون گرفتن هم به پرستاره گفتم که من با این آقا اشتباه نشم ؟ که گفت مگه آشه ؟ بهش گفتم خدا رو چه دیدی پیش می یاد دیگه ، تا حالا کسی ازم اینطوری خون نگرفته بود !! وحشیانه سوزن رو فرو کرد و گفت پاشو نفر بعد ! بعد رفتم اون طرف برای آزمایش اعتیاد که گلاب به روتون ادرار بود چند دقیقه بعد صدا زدند آقای ... لیوان رو داد دستم و فرستاد داخل یکهو سرم رو بالا گرفتم و دیدم یک دوربین داره چهار چشمی من رو نگاه می کنه ، اومدم بیرون و دیدم که آقاهه داره با مونیتور تو توالت ها رو نگاه می کنه که احیانا" کسی کار خطایی انجام نده از نظر اینکه مثلا" تو لیوان چیزی بریزه که نتیجه آزمایش را عوض کنه !! پیشرفت کردن ها !!! √ اونهایی که ازدواج کردن می دونن که قبل از ازدواج دفتر ازدواج آزمایش هایی می ده که از نظر تالاسمی و ایدز و .. دو طرف رو چک می کنن اون موقع ها یادمه اینقد پیشرفته نبودن و برای مردا یه آقایی درجا طرفی که داشت ادرار می کرد رو نگاه می کرد طرف خانمها هم یک خانم رو صندلی نشسته بود و سرش رو کرده بود طرف داخل و دیوارهای توالت هم آینه کاری بود تا نگهبان راحت تر و دقیق تر افراد را زیر نظر داشته باشه اما خوب الان پیشرفت کردن و دوربین مدار بسته گذاشتن و با مونیتور نگاه می کنن !! √ دوستی که تو آزمایشگاه کار می کرد به من گفت که یک بار که ما به یه آقایی یه دبه دادیم و گفتیم آقا این دبه رو یکهفته ادرار کن و بیار بعد از یک هفته دیدیم که یه دبه قهوه ای رنگ آورده و وقتی بهش گفتیم که این چیه ؟ گفت که شما گفتید یک هفته ... نگاه که کردند دیدند آقا که از قضا ترک هم بوده به جای ادرار یک هفته مدفوع کرده و برای اینکه جا بشه با گوش کوب هم کوبیده و لب به لب دبه رو پر کرده !! وقتی بهش می گن که آقا ما گفتیم ادرار !! طرف گریه اش گرفته و گفته آقا من یک هفته زحمت کشیدم .... خلاصه اینکه آقا فرق ادرار و مدفوع رو نمی دونسته به نظر شما این داستان واقعیه ؟؟؟ بله این داستان واقعیه و اتفاق افتاده ... √ صحبت از این چیزها شد البته گلاب به روتون بابام تعریف می کرد که از طرف دوستی دعوت شد به جمعی که در یک باغی طرف اوشون فشم بود البته این جمع اهل خلاف و حتی سیگار هم نبودند باغ بزرگی بود که زمین والیبال هم داشت عده ای والیبال بازی می کردند عده ای با هم بحث می کردند و عده ای دیگر ورزش های دیگر حتی بابام تعریف می کرد که آقایی حدود 50 سال سرش رو گذاشته بود روی زمین و به اندازه 15 دقیقه به صورت بالانس روی هوا بود بابام هم یه گوشه ای نشسته بود و داشت والیبال تماشا می کرد در حین تماشا کردن والیبال بود که نگاهش افتاد به دستشویی ته باغ که نزدیک زمین والیبال بود و دوستش رو دید که همونطور که سر چاله توالت نشسته سرش رو از لای در کرده بیرون و داره والیبال رو نگاه می کنه و نگاه این دو نفر یعنی بابام و اون دوستش که یکهو به هم می افته هر دو از خنده روده بر می شن ... √ خاطره در خاطره شد بچه که بودم با بابام رفته بودیم مطب دکتر تو میدان ولیعصر گوش تا گوش مطب حدود پنجاه نفر آدم نشسته بود ما نزدیک میز منشی نشسته بودیم ، منشی هم یک کتابی بزرگ به قطر 15 سانت جلوش باز کرده بود و داشت می خوند مطب ساکت و هیچ کس حرف نمی زد بابام یکهو یواش در گوشم گفت این کتابی که می خونه فکر کنم المنجد باشه !! و من سریع بهش گفتن نه الکنجده !! این کلمه همان و خندیدن هر دویمان همان ، آنقدر خنده مان گرفته بود که نمی توانستیم خودمان رو کنترل کنیم البته دهنمان بسته بود و لپمان باد کرده بود و بعضی موقع فشار خنده از دهانمان بیرون می رفت تو این مطب ساکت نظر همه به طرف ما جلب شد و ما به طرز فجیعی بعد از پنج دقیقه تونستیم جلوی خنده مان رو بگیریم ، منظور اینه که بعضی اوقات آدم در موقعیت هایی قرار می گیره که خندیدن غیرقابل اجتناب است . √ کلا" من از همین دو سه نفری که می یاند و اینجا رو لطف کرده و می خونن و نظر می دن ممنونم خودم همیشه سعی کردم هر جا که می رم نظرم طوری نباشه که جنبه توهین آمیز داشته باشه اما بعضی فکرمی کنند با تحقیر کردن دیگران و خود بزرگ بینی می تونند عقده های درونی شون و کمبود هاشون رو جبران کنند بهرحال ساده می نویسم خیلی رسمی نمی نویسم نوشته هام درست مثل حرف زدنم هست و برای نوشته هام کلاس نمی ذارم و خیلی عامیانه با شما صحبت می کنم برای اونهایی که نمی دونن می گم در رشته مهندسی ... تحصیل کردم و در زمینه کاملا" متفاوتی وارد کار شدم 15 سال است روزی با حدود چهل ارباب رجوع سر و کار دارم و فکر می کنم تجربه ام در زمینه روان شناسی و تشخیص خلق و خوی آدمها از روی چهره و طرز برخورد با اونها و در دنیای مجازی از روی نوشته هاشون خیلی بالاست برای همین به کسی اجازه توهین به خودم را نمی دم و خیلی موارد شده که حتی در همین دنیای مجازی به قول دوستی خیلی ها رو به ... کشیدم مخصوصا" اونهایی که ادبیات و لحن صحبتشان به سمت خود بزرگ بینی سوق داده می شود شخصی که اومده بود و به زعم خودش قصد ارشاد من رو داشت اگر جرات داشت ایمیل یا نشانه ای از خودش می گذاشت تا پاسخ صحبت هاش رو می دادم ، طرز برخوردم با اشخاص معمولا" محترمانه است مگر اینکه حس کنم شخص حالت تهاجم داره یا ترش رو و انرژی منفی بهم می ده به قول معروف در یک خانواده فرهنگی بزرگ شدم و همیشه سعی کردم روابط اجتماعی و حسن رفتارم بر جنبه های منفی که دارم بچربد و فکر کنم موفق هم بودم اینها رو علاوه بر اینکه خودم اعتقاد دارم دیگران بارها و بارها به من یادآوری می کنند و من همیشه به کسی که ابراز محبت می کند این جمله رو می گم : که اگر شما داری این کلمات تحسین آمیز رو می گی این انعکاس همان رفتار خود شماست این خوبی خودت است که با حسن نیت و با قلب پاک این کلمات و جملات را ابراز می کنی چون اگر بین دو طرف اون رابطه خاص که به ذات آدم بر می گرده نباشه و برقرار نشه هرگز این جملات و کلمات به زبان نخواهد آمد البته تعریف کردن برای چاپلوسی را از این قاعده مستثنی می دونم ، انتقاد پذیر هستم اما به قولی انتقادی که حس کنم در جهت پیشرفت باشد نه تخریب و زیر بار حرف زور هم هیچ وقت نخواهم رفت از اون لحاظ قلبم برای ایران به شدت می تپه و بعد از خدا وطن پرست واقعی هستم هیچگاه با هر معضل و مشکلی باشه حاضر نیستم وطنم را ترک کنم و در کشور دیگری زندگی کنم به قول معروف نفسم به نفس این مرز و بوم وصله و کشورهای خارجی را فقط به خاطر تفریح چند روزه می پسندم و تمام تلاشم را به کار می گیرم تا ذره ای بتوانم به جامعه که خانواده بزرگ ترم هستند خدمت کنم .

Labels:


Referring Sites

referer referrer referers referrers http_referer
©2004-2012 Hamsaafar - Weblog - All Rights Reserved